دل کندم دل بریدم
از عشق گفتم از نفرت شنیدم
وینستون ماربارو موند کاپتان مرامشو بیشتر
زندگی تهش س حرفه مرگ اخر
از دل بگم از نفرت از چی بگم
چشام خشک نشدن هنوز خیسن
خسته از ادمای دورو از این پرده های پاره
مجنونی ک از نرسیدن ب عشقش ی عمر خوابه
خوشبختی رو از کجا ببینم؟؟
باید تیکه های پازل رو تنهایی بچینم
امان از این عمر باقی
اونم رفت و پیوست ب دیار باقی
من خسته و دپرس با نا امیدی
خوبه ک تو هنوز بیت فان گوش میدی
حق گردن کسی ندارم نمیگم داشتی
ی عمر گذشت با حساب سر انگشتی
ک امروز رفت و ی روز دیگ هستش
تو طالع ما اینجوری بوده رسمش
من پیاده هنوز رو کلمات سوارم
هنوز درگیر تنهاییه شبامم
زندگی از خودیه خودیش ک چرته
عصاب خورد کنیه این ادمای sertegh
MOJTABA WERST.
تاریخ : یکشنبه 94/3/3 | 2:29 عصر | نویسنده : مجتبی موفق | نظرات ()